قوله تعالى: و لا تحْسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمْواتا بلْ أحْیاء الآیة:


یا حیاة الروح مالى لیس لى علمى بحالى


تلک روحى منک ملئى، و سوادى منک خالى‏

الهى زندگى ما با یاد تست، و شادى همه با یافت تست، و جان آنست که در شناخت تست! پیر طریقت گفت: زندگان سه کس‏اند: یکى زنده بجان، یکى زنده بعلم، یکى زنده بحق. او که بجان زنده است زنده بقوت است و بباد! او که بعلم زنده است زنده بمهر است و بیاد! او که بحق زنده است زندگانى خود بدو شاد! الهى جان در تن گر از تو محروم ماند مرده زندانیست، و او که در راه تو بامید وصال تو کشته شود زنده جاودانیست!


گفتى مگذر بکوى ما در مخمور


تا کشته نشى که خصم ما هست غیور

گویم سخنى بتا که باشم معذور


در کوى تو کشته به که از روى تو دور!

آرى! دوستان را زخم خوردن در کوى دوست بفال نیکوست! در قمار خانه عشق ایشان را جان باختن عادت و خوست.


مال و زر و چیز رایگان باید باخت


چون کار بجان رسید جان باید باخت‏

هان، و هان، نگر! تا از هلاک جان در راه دوست اندیشى! که هلاک جان در وفاء دوست حقا که شرف است، و شرط جان در قیام بحق دوستى تلف است!


الحب سکر خماره تلف


یحسن فیه الذبول و الدنف‏

البسنى الذل فى محبته


و الذل فى حب مثله شرف‏

آن شوریده وقت شبلى رحمه الله گفت: من کان فى الله تلفه کان الله خلفه.


باختن جان در وفاء دوستى دولتى رایگانست! که دوست او را بجاى جانست! اگر صد هزار جان دارى فداء این وصل کنى حقا که هنوز رایگانست.


چون شاد نباشم که خریدم بتنى


وصلى که هزار جان شیرین ارزد؟!

عاشقى بحقیقت درین راه چون حسین منصور حلاج برنخاست، وصل دوست بازوار به هواى تفرید پران دید. خواست تا صید کند، دستش بر نرسید، بسرش فرو گفتند: یا حسین! خواهى که دستت بر رسد سر وا زیر پاى نه! حسین سر وا زیر پاى نهاد، به هفتم آسمان برگذشت.


گر از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى


چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینى‏

ور امروز اندرین منزل ترا حالى زیانى بد


زهى سرمایه و سودا، که فردا زین زیان بینى!

نگر! تا این چنین جوانمردان و جانبازان که ازین سراى رحیل کنند، تو ایشان را مرده نگویى که گوهر زندگانى جز دل ایشان را معدن نیامد، و آب حیاة جز از چشمه جان ایشان روان نگشت. رب العالمین مى‏گوید: بلْ أحْیاء عنْد ربهمْ یرْزقون علیهم رداء الهیبة فى ظلال الانس، یبسطهم جماله مرة، و یستغرقهم جلاله اخرى.


گه ناز چشیدند و گهى راز شنیدند


گاهى ز جلالت بجمالت نگریدند

معروف کرخى یکى را مى‏شست آن کس بخندید! معروف گفت: آه! پس از مردگى زندگى؟! وى جواب داد که: دوستان او نمیرند، «بل ینقلون من دار الى دار». چگونه میرند، و عزت قرآن گوید: بلْ أحْیاء عنْد ربهمْ یرْزقون؟


شادند و خرم، آسوده از اندوه و غم، با فضل و با نعم، در روضه انس بر بساط کرم! قدح شادى بر دست نهاده دمادم! این است که رب العالمین گفت: یسْتبْشرون بنعْمة من الله و فضْل و أن الله لا یضیع أجْر الْموْمنین.


الذین اسْتجابوا لله و الرسول منْ بعْد ما أصابهم الْقرْح ایشان که فرمان خدا و رسول را گردن نهادند، و از عشق دین، جان عزیز خویش هدف تیر دشمن ساختند.


جان بذل کرده، و تن سبیل، و دل فدا، و آن رنج و آن خستگى بجان و دل خریده! سرى سقطى گفت: حق عز جلاله در خواب چنان نمود مرا که گفتى: یا سرى! خلق را بیافریدم، لختى دنیا دیدند در آن آویختند! لختى بلا دیدند در بهشت و عافیت گریختند لختی از بلا نیندیشیدند محنت بجان و دل باز گرفتند، و نعمت وصال ما خواستند. فمن انتم؟ شما از کدام گروه‏اید؟ و چه خواهید؟ سرى گفت: جواب دادم که: «و انک تعلم ما نرید».


چندم پرسى مرا چرا رنجانى


حقا که تو حال من زمن به دانى!

گفت: یا سرى لاصبن علیکم البلاء صبا بجلال قدر ما که تازیانه بلا بر سر شما فرو گذارم! و آسیاى محنت بر سرتان بگردانم. سرى گوید: از سر نور معرفت بالهام ربانى جواب دادم: أ لیس المبلى انت؟ ریزنده نثار بلا بر سرما نه تو خواهى بود؟


نفس المحب على الأسقام صابرة


لعل مسقمها یوما یداویها

چون شفا اى دلربا از خستگى و درد تست


خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن‏